۱۳۹۱ مرداد ۵, پنجشنبه

نامه یک نوجوان ایرانی به رهبر جمهوری اسلامی ایران


نامه یک نوجوان ایرانی به رهبر جمهوری اسلامی ایران
(( پس بفرمایید آب آبگوشت را بیشتر کنند که ماهم می آئیم خانه شما ...))
جناب آقای خامنه ای رهبر حکومت اسلامی ایران سلام ،
امیدوارم حال شما و خانواده خوب خوب باشد ، من مجتبی پسر بزرگ اصغر رنجبرپانزده ساله و دومین فرزند از ۵ فرزند خانواده ام وامید پدرم که کارگر زحمتکشی هست وپس از یک بیکاری سه ماهه در بازار مشغول دستفروشی شده ، هستم .//
البته کار قبلی پدرم که در کارخانه بزرگی بود خوب بود و ما بیشترغذاهای گوشتدار میخوردیم ولی بعلت ورشکستگی کارخانه ((که پدرم میگفت تقصیرچین هست که جنس مشابه را ارزانتر تولید میکند و در بازار ریخته )) بیکار شد.//
 و ما در آن سه ماه فقط دوبار که رفتیم مهمانی توانستیم یک شکم سیر غذای گوشتدار بخوریم ، باور کنید اصلا نه من و نه برادر و خواهرانم شکمو نیستیم و چون معلم ورزش ما میگفت که خوردن گوشت و لبنیات برای رشد نوجوانان خوب و لازم است گفتم .//
شب پدرم که آمد خانه از قیافه اش فهمیدم که باز بهم ریخته و آشفته و نگران است ، فکر میکنم بعد از دیدن سخنرانی شما ودیدن اخبار و شنیدن خبرها ی دیشب ، حال و قیافه اش اینطور شد ، مخصوصا بعد از فرمایش شما که گفتید:
{{ از نظرمان بر نمیگردم و کوتاه نمی آئیم و مردم صرفه جوئی بکنند }} و
شروع به باخودش زیر لبی حرف زدن کرد که معنی اش را فقط ما با بیمهری پدر میفهمیم .//
امروز هم بعد از کار (( راستی من کار هم میکنم ، بعد از امتحانات و پچ پچ های شبانه پدر، مادرم به من گفت که من دیگر مردی شدم و باید برای خرج خانه کمک کنم و کار کنم)) هر چند که خودش بهتر میداند و دکتر هم گفت که من بر اثرسو تغذیه و انحراف استخوان پاهایم و هیکل ریزه خودم هرجائی نمیتوانم وقبول نمیکنند که کار کنم ولی وقتی با پدرم پیش آقای خیراتی رفتم فهمیدم که فکر همه جا را کردند ))//
میگفتم که بعد از کار داریوش و حسن همکلاسی های خودم را دیدم و رفتیم پارک و در صحبتها متوجه شدم که حسن که پدرش در سپاه هست با لباس سپاهی همه جا میرود اصلا نگران گرانی وصرفه جوئی نیست ولی داریوش گفت که پدرش گفته با خانواده به کانادا و نزد عموی داریوش که سالها آنجاست میروند چونکه پدرو مادرش دیگر تحمل این وضعییت و بدتر شدن آنرا ندارند .!!//
راستش من هم کم کم نگران شدم ، و با دیدن بد اخلاقی های امشب پدرم به فکر راهی برای کمک به خانواده و پدر بیچاره ام که مادرم خیلی نگران سکته کردنش و یتیم شدن ما هست, بکنم .//
و چون عموئی در کانادا ندارم و پدرم هم سپاهی یا بسیجی نیست فکر کردم که چون شما سبب این نگرانی و پریشانی خانواده و پدرمن شدید ما تا زمان وتا وقت خوب شدن وضعیت و شکست خوردن آن دشمنانی که همیشه شما میگوئید و زیاد شدن کار و باز شدن کارخانجات پس از اتمام تحریم ها ،به خانه شما بیاییم و مهمان شما باشیم .//
 و بخدا همه خانواده ما مسلمان هستند و همگی نماز هم میخوانیم و روزه هم بغیر از خواهر و برادران کوچکم میگیریم ، تا انشاالله بعد از تمام شدن
و پیروزی نظراتی که مال شماست و خو ب شدن کار و کاسبی ،ما هم به سر خانه و زندگی و همان دو اتاق اجاره ای خودمان برگردیم .//
پس به قول پدرم :
آب آبگوشت را بیشتر کنید ، که می آئیم خانه شما ، شنیدم که خانه تا ن در خیابان پاستور هست فقط به ماموران آنجا سفارش ما را بکنید .//
خداوند از بزرگی و آقائی کمتان نکند و سایه شما همیشه بر سر ما فقیر بیچاره ها هم بماند .// مجتبی رنجبر

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر