۱۳۹۱ خرداد ۳۰, سه‌شنبه

صدائی از ندا در نیامد ، اما با نگاهش همه چیز را گفت

صدائی از ندا در نیامد ، اما با نگاهش همه چیز را گفت

فریاد میزد ندا بمون ، ندا نرو ......سرش چرخید و نگاهش مستقیم به دوربین بود ، فقط نگاه
کرد ، نگاهی که دنیا را تکان داد ،نگاهی که حتی دل خدا را هم لرزاند ،وهمچنان خیره به ما مینگریست؛
تا خون قلبش گودی چشمانش را پرکرد و ...دختری از دختران سرزمینم رفت.....
و من داشتم به صدای پر بغض دختر دیگری از سرزمینم گوش میدادم ،
که شب قبلش , کنار پنجره ای با بغض میگفت :
اینجا کجاست که همه خدا را صدا میزنند ؟
اینجا ایران است ،جائی که امروز جوانانش رامیکشند و خونش را میریزند ،
و فردا بروی همان خون نماز میخوانند ....اینجا سرزمین من و تو هست ،اینجا ایران است .//
ای کسی که قلب ندا را نشانه گرفتی و قلب این گل را شکافتی ، تو هم آن نگاه را دیدی؟
تو هم آن چرا را از نگاه ندا شنیدی ، فریاد میزد ......... شنیدی ؟
از خدا میخواهم که عمری بسیار طولانی به تو دهد ، و تو هرشب قبل از خواب آن نگاه را ببینی
و آن چرا را بشنوی و هرگز جوابی برایش نیابی ، هرگز ......//

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر